۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

صدای دراز

این که مهمترین رخداد جهان در لحظه ای که من این نوشته را پست می کنم چیست – پرسشی است با پاسخ های بسیار.اما از این میان تنها یکی پاسخ من است: من پست می کنم پس هستم. شوق حقیر احساس ثبت بر جریده عالم.سراپا خود بینی و غرور.

خود شیفتگی پدیده تازه ای نیست و همزاد آدمی است. آنچه اکنون تازه است به رسمیت شناخته شدن خود شیفتگی است در یک آداب اجتماعی به نام اجازه من بودن .به قول« سیدابراهیم نبوی» در پرچم نوشته چت خانه اش « من آنلاین هستم پس من می باشم» و وبلاگ نگاری تازه ترین آداب برای مطرح کردن خود است. همان طور که مدیر خبرگزاری فارس در تهران آن را فهمیده و اشاره کرده است. با این تفاوت که به نظر او خبرنگارانی که در رسانه کار می کنند دیگر نیازی به این گونه خودارضایی دیجیتال ندارند- البته ا ین تعبیر وقیحانه خود ارضایی از زبان بی چاک و بند من است- لابد چون در ایران فقط باید در آن حد که مجوز می گیرند آدم ها خود را مطرح کنند و به آن شکلی که مجوز می گیرند و در آن زمانی که که مجوز می گیرند و تا آن زمانی که اجازه می گیرند. بعد تازه متوجه می شوی که چیزی از من نمانده و هم اش شده ای آن چه اجازه می دهند.

خوب پس با این احوال چرا در ایران ما وبلاگ داریم ووبلاگ نگار؟ دوست خوب من دکتر« یونس شکرخواه» که در چارچوبی که در ایران اجازه می دهند وبلاگ نگاری می کند معتقداست که وبلاگ نگاری همان ستون نویسی در روزنامه است.

بله - درست در زمانی که پلیس سرکوب آخوند ها از در پیشین به روزنامه نگاران حمله کرده بود- ناگهان در پسین باز شد و روزنامه نگاران به وبلاگ ها متواری شدند. اما وقتی به آنجا رسیدند دیدند ای دل غافل چه نشستی که این جا صحرای محشری است. باری عقبه روزنامه نگاران وقتی گرد و غبار فرار فرو نشست دیدند که در آن دیار تنها نیستند و پیش از آن که آن ها به سان کریستف کلمب های کهکشان گوتنبرگ این وادی جابلقا را کشف کنند کسان دیگری به این سرزمین پا نهاده اند که از قضا همان کسانی هستند که زمانی روزنامه نگاران آن ها را از روزنامه های خود بیرون کرده بودند.

شرح این ماجرا بماند برای پست دیگری. نه فکر کنید مثل پاورقی نویس های دنیای روزنامه نگاری بازارگرمی می کنم. به شرافت مجازی ام قسم که فقط به این خاطر است که در مانیفست های روزنامه نگاری سایبرنوسته اند که خیلی لفتش ندهدید تا اگر روزی روزگاری خواننده ای پیداکردید که آن قدر بیکار بود که هررور وبلاگ به روز شده شما را بخواند وقت کمتری هدر داده باشد.من بمیرم برای این صداقت روزنامه نگارانه.

بر اساس همین صداقت روزنامه نگارانه و برای این که دو کلمه حرف حساب هم – به قول مرحوم «کیومرث صابری »– شنیده باشید – به گوش مجاز- عجالتاْ این پست را با چند بیت از« دیوان فخرالدین عراقی» تمام می کنم که ناگزیر بوده برای توضیح همین خود شیفتگی که معروض داشتم یک نظریه ای بدهد که همه عالم را شریک جرم کند:

مطرب عشق می نوازد ساز

عاشقی کو که بشنود آواز

هرنفس پرده ای دگر سازد

هر زمان زخمه ای کند آغاز

همه عالم صدای نغمه اوست

که شنید این چنین صدای دراز

راز او از جهان برون افتاد

خود صدا کی نگه دارد راز

سر او از زبان هرذره

هم تو بشنو که من نیم غماز

هیچ نظری موجود نیست: