۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

آرتور مشچیان


کجا بودی ای خدا

آرتور مشچیان (متولد ۱۹۵۰ ) شاعر و متفکر و معمار برجسته ارمنی و بنیان گزار موسیقی راک در ارمنستان است.گروه موسیقی« حواریون» که او در دهه ۶۰ میلادی بنیان نهاد در دوران حاکمیت شوروی بر ارمنستان بسیار محبوب و پر نفوذ بود و در پی سیاست های سانسورحزب کمونیست دچارممنوعیت شد و از هم پاشید اما آرتور مشچیان فعالیت خود را در آمریکا ادامه داد و پس از استقلال ارمنستان به ایروان بازگشت. کنسرت او در سال۲۰۰۳ در اوپرای ایروان حضور دوباره او را به عنوان برجسته ترین چهره موسیقی راک ارمنستان نشان داد.

پیش از آن که بیش از این در باره مشچیان و موسیقی و شعر او سخن بگویم – که از دل انگیز ترین زمزمه های تنهایی ست که در ارمنستان یافته ام- دوست دارم اجرایی از یکی از قدیمی ترین کار های اورا با نام «کجا بودی ای خدا...» را بشنوید.صدا و شعر آرتور مشیان یکی از جذاب ترین و عمیق ترین باز خوانی های فرهنگ و اندیشه نوین ارمنی است که در میان روشنفکران ارمنی همچون نماد شورش در برابر فساد و تباهی ساختار قدرت شناخته می شود.

غزل واره کجا بودی ای خدا ... را به روایت «رافی بغوسیان » یکی از دوستان جوان ارمنی به فارسی آورده ام تا اشاره ای به مضامین شعری او کرده باشم. بی گمان این ترجمه از به دست دادن زیبایی های شعری در زبان ارمنی نا توان است اما سعی کرده ام با وفاداری به متن راهنمایی برای فهم موسیقی او به دست داده باشم. یکی از دلایل من برای انتخاب این شعر شباهت شگفتی است که میان روایت مشچیان از سرنوشت ملت ارمنستان با آنچه در ایران تجربه کرده ایم - و می کنیم – دیده می شود.

کجا بودی ای خدا

کجا بودی ای خدا آن گاه که ملت رانده شده به مرزهای جنون رسید

کجا بودی ای خدا آن گاه که نیایش های ما را پاسخی نبود

کجا بودی ای خدا آن گاه که کشور باشکوه را ویرانه کردند

کجا بودی ای خدا آن گاه که دیوانه از درد دعا کردیم

آمین

کجا بودی ای خدا آن گاه که چشم های عدالت فروبسته شد

کجا بودی ای خدا آن گاه که سرود دعا بر لب های مردم به لحظه انجماد رسید

کجا بودی ای خدا آن گاه که آسمان از فریادهای استمداد بر خود لرزید

خاموش بودی ای خدا آن گاه که ما - بسته بر صلیب - دعا می خواندیم

آمین

در جان دلتنگ من – پروردگارا- عشق و امید دیگری نبود

شیفته از سودای ایمان ـ همچو نادانان ـ در یاری ات امید بسته بودم

کجا بودی ای خدا آنگاه که کشور باشکوه را پاره پاره کردند

کجا بودی ای خدا آنگاه که در حسرت امید دست نیاز بر آوردیم

آمین

کجاست دست توانای تو ای خدا تا از دریای طوفانی نشانه ای برآید

کجاست قلب تو ای خدا تا واژه های درماندگی بر لب هایمان فروخشکد

کجاست نور تو ای خدا تا در تاریکی تباهی راه را پیدا کنیم

کجاست امید ای خدا تا با لب های خاموش تو را باز جوییم

امین

۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه


فکر نکنید فقط در ایران خودمان زنان برای آزادی و حقوق بشر و البته رفع تبعیض از زنان امضا جمع می کنند. این هم یک نمونه از جمع آوری امضا توسط زنان برای دفاع از دموکراسی در ارمنستان

لشکر مجازی

بله . روزنامه نگاران ما وقتی به دنیای مجازی وبلاگ ها پناه بردند کسانی را دیدند که زمانی به دست روزنامه نگاران از روزنامه ها بیرون رانده شده بودند. کسانی که اهمیت نوشته یا گفته خودشان را بیشتر از آن می دانستند که به حکم مصلحت آن را تغییر دهند. به این ترتیب آن قدر مصلحت اندیش نبودند که در روزنامه ها بنویسند.بیشتر آن ها جوانانی بودند و هستند که دلیلی برای هماهنگ نشان دادن خود با ارزش های رسمی آخوند ها نمی بینند.

در چنین اوضاع و احوالی تنها راهی که به نظر روزنامه نگاران پناه جو رسید این بود که شروع کنند به تعریف وبلاگ و دنیای مجازی به مثابه ادامه دنیای روزنامه نگاری چاپی. روزنامه هایی که اهمیت خود را از تکنولوژی چاپ می گرفتند. می دانیم و روزنامه نگاران هم اگر خود را به آن راه نزنند می دانند که رسانه چاپ اهمیت خود را از محدودیت امکان چاپ می گیرد و هرنوشته ای وقتی به قول قدیمی ها به زیور طبع آراسته می شود تازه می شود مطلب . روزنامه نگاری بر این اساس یعنی این که مدیریت کنیم که در این ۱۶ صفحه ای که دست ما است چه جور جنسی بریزیم که به مذاق اکثر مشتریان خوش بیاید. در این مدیریت این « دست ماست» حرف اول را می زند که همانا حق تعریف شده ای از سوی مرجعی است که انحصار جاهای چاپی را توزیع می کند که نوعی تیول داری رسانه ای است. بنا براین روزنامه نگاران می شوند شوالیه های فیودالیسم رسانه ای.

شوالیه های رسانه ای در فضای مجازی هم همان انحصار های چاپی را در قالب سایت ها و وبلاگ هایی بازسازی می کنند که ادامه همان مباحث همان آدم ها همان سوابق همان روش ها و همان دسته بندی هاست.

اما بشنوید از آن ها که در تعقیب روزنامه نگاران بودند. آن ها هم وقتی دیدند روزنامه نگاران به وبلاگ ها پناه برده اند لشکر یاجوج و ماجوج شان را فرستادند سراغ وبلاگ ها. باز شد همان ارشاد و همان هیات نظارت و همان ثبت مجوز و همان اخطار وهمان توقیف. روز از نو روزی از نو.

البته می توان حدث زد که کار به همین جا ها ختم نمی شود و ارشاد اسلامی اجازه نخواهد داد بساطی به نام اینترنت در کشور بماند اگر همه نروند و از ارشاد اجازه نگیرند.وزارت ارتباطات هم که ضابط اجرایی وزارت ارشاد است و البته هردو ضابط اجرایی وزارت اطلاعات اژه ای .

خوب در چنین مسیری نباید یادمان به عراق زمان صدام بیفتد ویا کره شمالی فعلی یا برمه؟ این وسط تنها این وبلاگ ها و اینترنت است که ما را از کشور هایی که نام بردم جدا می کند. اما آیا یک لشکر مجازی می تواند دربرابر یک لشکر واقعی بایستد؟ پاسخ به این پرسش ار نگاه من بماند برای پست بعدی.

فعلاْ شاید دیدن بیانیه اعتراض گروهی از وبلاگ نگاران نشانه هایی از لشکرکشی های تازه را به دست بدهد: http://jamshidi6.blogfa.com/post-324.aspx

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

صدای دراز

این که مهمترین رخداد جهان در لحظه ای که من این نوشته را پست می کنم چیست – پرسشی است با پاسخ های بسیار.اما از این میان تنها یکی پاسخ من است: من پست می کنم پس هستم. شوق حقیر احساس ثبت بر جریده عالم.سراپا خود بینی و غرور.

خود شیفتگی پدیده تازه ای نیست و همزاد آدمی است. آنچه اکنون تازه است به رسمیت شناخته شدن خود شیفتگی است در یک آداب اجتماعی به نام اجازه من بودن .به قول« سیدابراهیم نبوی» در پرچم نوشته چت خانه اش « من آنلاین هستم پس من می باشم» و وبلاگ نگاری تازه ترین آداب برای مطرح کردن خود است. همان طور که مدیر خبرگزاری فارس در تهران آن را فهمیده و اشاره کرده است. با این تفاوت که به نظر او خبرنگارانی که در رسانه کار می کنند دیگر نیازی به این گونه خودارضایی دیجیتال ندارند- البته ا ین تعبیر وقیحانه خود ارضایی از زبان بی چاک و بند من است- لابد چون در ایران فقط باید در آن حد که مجوز می گیرند آدم ها خود را مطرح کنند و به آن شکلی که مجوز می گیرند و در آن زمانی که که مجوز می گیرند و تا آن زمانی که اجازه می گیرند. بعد تازه متوجه می شوی که چیزی از من نمانده و هم اش شده ای آن چه اجازه می دهند.

خوب پس با این احوال چرا در ایران ما وبلاگ داریم ووبلاگ نگار؟ دوست خوب من دکتر« یونس شکرخواه» که در چارچوبی که در ایران اجازه می دهند وبلاگ نگاری می کند معتقداست که وبلاگ نگاری همان ستون نویسی در روزنامه است.

بله - درست در زمانی که پلیس سرکوب آخوند ها از در پیشین به روزنامه نگاران حمله کرده بود- ناگهان در پسین باز شد و روزنامه نگاران به وبلاگ ها متواری شدند. اما وقتی به آنجا رسیدند دیدند ای دل غافل چه نشستی که این جا صحرای محشری است. باری عقبه روزنامه نگاران وقتی گرد و غبار فرار فرو نشست دیدند که در آن دیار تنها نیستند و پیش از آن که آن ها به سان کریستف کلمب های کهکشان گوتنبرگ این وادی جابلقا را کشف کنند کسان دیگری به این سرزمین پا نهاده اند که از قضا همان کسانی هستند که زمانی روزنامه نگاران آن ها را از روزنامه های خود بیرون کرده بودند.

شرح این ماجرا بماند برای پست دیگری. نه فکر کنید مثل پاورقی نویس های دنیای روزنامه نگاری بازارگرمی می کنم. به شرافت مجازی ام قسم که فقط به این خاطر است که در مانیفست های روزنامه نگاری سایبرنوسته اند که خیلی لفتش ندهدید تا اگر روزی روزگاری خواننده ای پیداکردید که آن قدر بیکار بود که هررور وبلاگ به روز شده شما را بخواند وقت کمتری هدر داده باشد.من بمیرم برای این صداقت روزنامه نگارانه.

بر اساس همین صداقت روزنامه نگارانه و برای این که دو کلمه حرف حساب هم – به قول مرحوم «کیومرث صابری »– شنیده باشید – به گوش مجاز- عجالتاْ این پست را با چند بیت از« دیوان فخرالدین عراقی» تمام می کنم که ناگزیر بوده برای توضیح همین خود شیفتگی که معروض داشتم یک نظریه ای بدهد که همه عالم را شریک جرم کند:

مطرب عشق می نوازد ساز

عاشقی کو که بشنود آواز

هرنفس پرده ای دگر سازد

هر زمان زخمه ای کند آغاز

همه عالم صدای نغمه اوست

که شنید این چنین صدای دراز

راز او از جهان برون افتاد

خود صدا کی نگه دارد راز

سر او از زبان هرذره

هم تو بشنو که من نیم غماز

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

دلیجان

یکی از زیباترین پاره های زمین که دیده ام. جایی که زیبایی جنگل و کوهستان قفقاز و نرمی و تازگی جریان جان بخش هوایی که ازسوی دریای سیاه به سوی مشرق خورشید روان است در یک بارگاه پاکیزه و در آرامشی سترگ به هم پیوسته اند.

صد کیلومتر که از ایروان به سوی شمال می روی - در پاره شمال باختری دریاچه سوان و در شمالی ترین سرزمین در امپراطوری هخامنشی- یکی از آخرین باراندازهای جاده ابریشم آغوش گشوده است در جایی که به مرز های اروپا نزدیک می شود. اینجا در میان ارمنیان به سرزمین گوشه نشینی و به درون خزیدن راهبان شهرت دارد و مجموعه های کهن کلیسایی که در همه سوی آن از گذشته دور به جا مانده است به شما امکان احساس دوباره تجربه راهبان را هدیه می کند.

شهر در دره ای پوشیده ار جنگل انبوهی از کاج وبلوط و افرا و درختان میوه جنگلی و در دو سوی رودخانه خروشانی جا گرفته که به سوی دریاچه کوچک کایان - در حدود ۷۰ کیلومتر آن سو تر - روان است در جای به هم پیوستن مرز های آذربایجان و ارمنستان و گرجستان.

با وجود آن که شهرت زیبایی دلیجان آن را به یکی از پر کشش ترین جاها برای گردشگرانی که به ارمنستان می آیند و برای نخبگان فرهنگ و هنر ارمنی به یک تفریح گاه تابستانی تبدیل کرده است و هتل هایی با نرخ شبی ۳۰۰ دلار ر ادر کنار هتل- خانه هایی با نرخ شبی ۳۰ دلار قرار داده است اما از هجوم میکده ها و شبکده ها خبری نیست. در حالی که موزه ها و کتابخانه هایی را می توانی سراغ بگیری که از مجموعه های با ارزش هنر و فرهنگ ارمنی هستند.

گسترش شهر در دو سوی رودخانه و در کوهپایه و در امتداد دره - بی نشانی از ویرانه سازی طبیعت - رخ نموده است. مجموعه های آپارتمانی ۶ و ۷ طبقه با بنیانی محکم و نمایی نه چندان پر تجمل و درونی نه چندان مدرن نشانی از نخستین دوران توسعه شهر در عهد برپایی شوروی دارد. مجموعه های مسکونی که فاصله متناسب میان آن ها با فضایی برای گاراژ ها و بازی بچه ها پر می شود. آن سوی این ساختمان ها و در دو سوی خیابان کهن شهر که به سوی تفلیس امتداد می یابد هنوز نشانه هایی از خانه های قدیمی به جا مانده است که هر ایرانی را به یاد خانه های کهن در رشت وآستارا می اندازد. هرچه به سمت کوه بالا می رویم و هرچه بیشتر به جاگیری سنجیده و با وسواس در حفظ یکپارچگی جنگل و مرتع در هنگام ساختن بناهای جدید نگاه می کنی بیشتر در می یابی که ویرانگری که ما - در ایران - در حق مناطقی مانند کلاردشت روا داشته ایم یک امر ناگزیر نبوده است و می شد به توازنی در همزیستی با طبیعت دست یافت.

دل شهر در گورستان جنگلی حیرت انگیز دلیجان می تپد. در امتداد رودخانه و در کوهپایه جنوبی به درازای در حدود یک کیلومترو گم شده در جنگل. فضا های مربع یا مستطیل در ابعاد سه متر در سه متر یا سه متر در ۴ یا ۵ متر و یا ترکیباتی از این ها با دیواره هایی از ۳۰ سانتی متر تا یک متریک گور خانه گروهی است که نسل های پیاپی خانواده ها را درکنار یک دیگر قرار داده است. با دیواره ها و سنگ قبرهایی اغلب به رنگ سیاه و خاکستری که به دقت اجرا شده اند و در ردیف های منظم که امکان ایجاد خیابان بندی را فراهم آورده و آن را به یک پارک زیبا تبدیل ساخته است. در کنار هر گور خانه اغلب یک میز فلزی کوچک با چهار صندلی کوچک در اطراف آن قرار دارد. در کنار قبر ها یک ظرف کوچک گاه معمولی و گاه با اندکی تزیین برای آب پاشیدن بر قبر ها قرار دارد. این را در ایران هم می بینیم. اما چیز دیگری هم بر سر برخی قبر ها دیدم که در ایران ندیده بودم. یک پیک کوچک . گاه از جنس کریستال و گاه فلز.هرچه به سوی جنگل پیش می رویم تاریخ نوشته شده بر روی گور ها قدیمی تر می شود و گور خانه ها در لابلای تاریکی جنگل نادیدنی می شوند. در آستانه گورستان تپه کوچک زیبایی قرار دارد با سنگ قبر هایی که نشان سال پایان جنگ جهانی دوم را دارد و تندیس بزرگی از سربازی که سرباز زخم خورده ای را برپا داشته است.

در کنار گور خانه ای می نشینم. آواز های در هم تنیده و رنگارنگ پرندگان در جنگل همنوای سکوت پربار جنگل است.گویی این جا چشمه ای از جریان آگاهی در زمین است. جریانی از آگاهی که جریان آگاهی بشری تنها بخشی از آن است.می توانی این پیوند را ببینی وقتی که در اعماق آگاهی با حس یک درخت دلیجان را تجربه می کنی.

حادثه ناگواری که برای باتری دوربینم رخ داد این امکان را ازمن گرفت تا عکس های خودم از دلیجان را به سوغات بیاورم. پیشنهاد می کنم دلیجان و اطلاعاتی در باره آن را در اینجا ببینید: http://www.haykland.com/guide_dilijan.php

http://freelanceronline.blogspot.com/2008/05/blog-post_29.html پیوند در آزادنویس